1 سال و 1 ماه و 11 روز و 11 ساعت
۱۷ مرداد سالگرد عقد من و بهمن بود و ۱۹ مرداد هم جشن نامزدیمون به همین مناسبت دیروز تصمیم گرفتیم بریم گردش و افطار رو بیرون باشیم که که ... که .... متاسفانه توی بارکینگ سرت خورد به فرمون ماشین و بینی نازت اووف شد و از اونجایی که من و بهمن خیلی روی تو حساس هستیم و در این زمینه ها به هچ وجه خونسردی ای توی خون مون نیست! کلی استرس گرفتیم و بساط خوش گذرونی رو منتفی کردیم و بنده هم به یک بلوز (هدیه بهمن جون) اکتفا کردم و به جاش برای کسب شادمانی شما رفتیم خانه بازی بونک و نیم ساعتی بازی کردیم. البته از اونجایی که عزیزان بسیار تعجب کرده بودند که توی کوچولو رو اونجا بردیم مایه تیله نگرفتن و مفتکی کاغذهای نقاشی بچه ها رو بلند میکردی...
نویسنده :
سما
15:32