آرتین خان خان ایرانآرتین خان خان ایران، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

آرتین خان خان ایران

شیطنت آرتین خان. ماجرای عصر پنجشنبه

1390/6/3 22:35
نویسنده : سما
1,261 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها آرتین مامان مدام میره در کابینت به اون سنگینی رو باز میکنه میره میشینه رو درش و تمام ظرف و ظروف های بنده رو میریزه بیرون و ساعت ها هم سر خودش و هم سر بنده!!! رو گرم میکنه ...

http://artin1389.persiangig.com/artinkhaankabinet14mah.jpg

اندراحوالات سما و پسری در عصر روز بنجشنبه:

امروز برای کسب شادمانی چند بار روی تخت پریدم دیدم حال میده و آرتین هم میخنده !! منم به یاد دوران کودکی ... هی پریدم هی پریدم هی پریدم تا اینکه یه دفعه تخته تخت شکست !!!!!!!!!!!!!!

از اونجایی که حالم گرفته شده بود و بعد از اون همه سروصدا ساکت شده بودم . آرتین بی حوصله شده بود و هی لجبازی میکرد و منم خواستم آرومش کنم که  در کمال تنبلی هی دستم رو دراز کردم اسباب بازیش رو از بالای کمد بیارم که در حین دراز کردن و دراز کردن دست بنده تعادلم رو از دست دادم و با نوک انگشت خویش اسباب بازیش پرت شد وسط اتاق و از سه جا شکست!!!!

خیلی دمق شدم و برای کسب روحیه از دست رفته با آرتین یه سر رفتیم حیاط که . که .که دیدم در پارکینگ بازه و خانم همسایه داره میره بیرون ... خواستم لطف کنم گفتم در رو من میبندم و بعد پیش خودم گفتم حالا که تا دم در اومدم بد میشه که بیرون نرم !!! گفتم حالا با آرتین تا سر کوچه میرم کاکائو تلخ میخرم و میام با چایی میزنم تو رگ (تو همین افکار بودم که) خانم همسایه اشاره کرد که اگه مسیرت میخوره تا جایی برسونمت و منم پیش خودم گفتم بد نیست آرتین رو یه سر پارک ببرم و با ایشون تا سر چهار راه رفتیم!! ... همین که از ماشین بیاده شدیم آسمون ابری شد و ظرف چند ثانیه یکدفعه کولاک شد و خاک بلند شد و منم تند تند آرتین بغل به سمت خونه مامان اینا که  همون نزدیکیا بود راه افتادم که یکدفعه هوا بدتر شد و بارونی بود که میبارید و رسیدم خونه مامان اینا شد رگبار و ظرف یک دقیقه تمام خیابون سیل جمع شده بود!!!!

در انتظار کوتاه اومدن!! بارون بودم که برق ها هم قطع شد!!!!!!!!!!!!!!!!!

خلاصه اینکه میگن آدم از یک دقیقه خودش خبر نداره اینه هاااااا (اینو گفتم که یک نکته آموزنده تو مطلبم داشته باشم!!)

خلاصه نیم ساعتی اونجا موندیم و بعدش آجانس گرفتیم اومدیم منزل ... نه اینجا ته ماجرا نیست ادامه ...

هنوز ۵ دقیقه ای نگذشته بود که فهمیدم در غیاب ما پنجره اتاق بنده باز بوده و تمام فرش و نصف تخت و بالشت های مبارک با آب بارون بدجوری آبتنی کردن!!!

الان هم با اجازتون باروبندیل رو جمع کردیم و وسط حال بساط خواب رو میزون کردیم و آرتین عزیزم هم خوابیده و بابا بهمن هم ۴ ساعت دیگه میاد


-------

نظرات

------

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)