آرتین خان خان ایرانآرتین خان خان ایران، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

آرتین خان خان ایران

پایان 8 ماهگی

1389/12/9 2:34
نویسنده : سما
1,136 بازدید
اشتراک گذاری

 

آرتین خان ما امروز٬ هشتم اسفند هشتاد و نه٬ هشت ماهگیش رو پشت سر گذاشت

امروز صبح از سوزش سرم با کلافگی از خواب بیدار شدم آخه میدونید چی شده بود! آقا آرتین ما امروز برخلاف صبح های دیگه بیدار شده بود و چشمش افتاده بود به همین سه تا شوید تار موی ما و هوس کرده بود یه حالی بهمون بده و شروع کرده بود به کشیدن و از اونجایی که موهای مامان سما هم وسیله مناسبیه واسه بازی کردن و کشیدن٬ هی میکشیدن ایشون!!
این روزها ماست و آبمیوه هم به خوردنیهای خان بالای ما اضافه شده. سه روز یکبار حبوبات و یک روز درمیون توی سوپ تون سبزیجات اضافه میکنم. تخم مرغ مبارک رو با هیچ کلکی نمیشه به خوردتون داد حیف که دوست نداری وگرنه سرشار از آهن هست و اگه میخوردی تا الان تیرآهن شده بودی!!با این حساب تخم مرغ نازنین هم رفته پیش همون حریره بادومی که لب نمیزنی. فرنی رو هم با اشتها اصلا نمیخوردی که مامان سما راهش رو یاد گرفته و یه ذره توش موز میریزه و شما رو وسوسه میکنه که تا تهش بخوری. اما امان از دست سوپی که گوشت و سیب زمینی و هویج داشته باشه٬ انقدر میخوری میخوری تا دیگه حالت به هم بخوره!! گویا انقدر دوست داری که معده مبارکتون فرمان بسه صادر نمیکنه! اما تاکنون بدقلقی ای در خصوص سرلاک برنج مخابره نشده و آرتین خان ما نوش جان میکنه.
علاوه بر دنده عقب رفتن به پهلو ها و چپ و راست هم خودش رو کج و کوله میکنه تا به اهدافش برسه. فقط مونده خزیدن به سمت جلو که فعلا یاد نگرفته.
یک هفته ای میشه آرتین خان ما وقتی از خواب میپره چنان با سوز و گداز و آه و فغان٬ گریه و زاری میکنه که انگار تمام غصه های عالم و غم های دوعالم رو دلش نشستن! (مامان بمیره برات)
وااای یادم رفت بگم که آرتین ما یه دل نه صد دل عاشق این طناب رخت شده و هر جای خونه میذارمش با روروئک به سراغش میره و باورتون نمیشه که دیگه پس از اون صدایی از این پسر شنیده نمیشه و فقط بعد از چند دقیقه امکان نداره طناب رخت رو نندازه. نمیدونم چه سر و سری با این میله های سنگین آهنی داره که تا اونجایی که قدرت داره با تمام زورش اونارو نگه میداره.
دو روزی میشه که دوباره شروع به سروصدا کردن کردی! از اونایی که با خودت حرف میزنی و گ.گ و دع. دع میکنی گاهی اوقات هم وقتی از بازی کردن خسته میشی با بی حوصلگی نق میزنی و وقتی هم دیگه صبرت تموم شه انقدر اخم میکنی و غر غر میکنی که بلندت کنیم و از اونجایی که اصولا بنده با کلمه بغلی شدن به شدت مخالفم یه دوری تو خونه و یه سری دم پنجره میزنیم و در نهایت یه سیم بلند مثل شارجر بابا بهمن به دادمون میرسه و مدت ها سرتون رو گرم میکنه. خلاصه شو بگم که دهن سما س.ر.و.ی.س شده.
مامان سما این روزها درگیر کارهای پاسپورت و تقویم درست کردن واسه شما شده و بدجوری سر خودش رو داغ کرده.
شبها تا یه ذره خوابت سبک میشه به پهلو میشی و همون طوری خوابالو خوابالو دمر میشی و نق نق میکنی وای که نمیدونی پس کله مبارک شما وسط یه خواب شبانه که موهاش وز وزی شده چقدر دیدنیه مخصوصا که چون خوابالو هستی کنترل سرت مشکله و سرت هی اینور و اونور تلو تلو میخوره. آخ که مامان فدات بشششششششششششششششه.
این روزها همچنان لثه هات میخواره و از اونجایی که دیدیم این 2-3 تا دندونی ای که داری افاقه نمیکنه٬ رفتیم و به اتفاق خودتون یه توپ٬ دوبرابر قدتون براتون خریدیم که 2 تا شاخ پلاستیکی نرم داره که جون میده واسه گاز زدن. نمیدونی با چه ولعی این شاخ ها رو گاز میگیری!



 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مریم
9 اسفند 89 11:41
وای خدا ایت آرتین خان جیگر چه قدر یهو بزرگ شده !!!!!!!!!!!!!!!! چشم نخوری خاله جون خیلی طلا شدی . هر کاری میکنی خوب میکنی گلم . راستی سما جون تخم مرغ را بریز توی سوپش . من میریزم توی فرنی یا حریره بادوم . چون سیاوش اونا را میخوره . تو رنده کن توی سوپش . سیاوش هم عاشق گوشت و سیب زمینیه . الهی که نوش جونشون باشه . منم آپم . سرعت اجازه داد یه سری بزن
مامان رزی
10 اسفند 89 11:15
سلام دوست خوبم واسه این پسر گلمون حتماً اسفند دود کن. خیلی تپل و خواستنیه.
سما
11 اسفند 89 0:55
بارک مبارک 8 ماهگی ارتین جونی مبارکککککککککککک دست دست هورااااااااااااااااا امیدوارم همیشه سلامت باشه پسر گلت سما جون
مامان زهرا نازنازی
11 اسفند 89 12:02
سلام عزیزم ماشاالله به آرتین نازنین وبلاگ جدیدتون مبارک باشه
مامان زهرا نازنازی
11 اسفند 89 12:05
____________@@_@__@_____@ ___________@@@_____@@___@@@@@ __________@@@@______@@_@____@@ _________@@@@_______@@______@_@ _________@@@@_______@@______@_@ _________@@@@_______@_______@ _________@@@@@_____@_______@ __________@@@@@____@______@ ___________@@@@@@@______@ __@@@_________@@@@@_@ @@@@@@@________@@_____ _@@@@@@@_______@_____ __@@@@@@_______@@_____ ___@@_____@_____@_____ ____@______@____@_____@_@@ _______@@@@_@__@@_@_@@@@@ _____@@@@@@_@_@@__@@@@@@@ ____@@@@@@@__@@______@@@@@ ____@@@@@_____@_________@@@ ____@@_________@__________@ _____@_________@_____ _______________@_____ ____________@_@_____
سوگند
12 اسفند 89 8:57
فوق العاده بود مامان سما
نازنین
12 اسفند 89 9:01
naaaaaaaaaaaaaaaaaaaazi
ساناز
12 اسفند 89 9:12
vay che jigarie in pesar
مامان مريم
16 اسفند 89 10:52
سلام به سما جون.بابا کجايي.خانومي چه خبر پسر خوشملمون چکار ميکنه.قالب جديد مبارک/
زينب عشق مامان و بابا
16 اسفند 89 11:51
چرا عكسها باز نميشه؟؟؟
فروغ
16 اسفند 89 14:57
سلام لحظه هات بهاري چشم به راهتم
مامان رزی
17 اسفند 89 11:06
سلام دوست خوبم شما هم که تنت به تنه من خورده و آپ نکردی، تنبلی نکن که تغییرات و شیرینی های پسر کوچولوی تو نیاز به نوشتن روز به روز داره. من هم آپ کردم اگه وقت کردی سر بزن.
مامان شنتيا
18 اسفند 89 8:28
سلام مامان آرتين خان بانمك شنتيا يكم از آرتين بزرگتره من لينكت ميكنم تا شنتيا پسر با آرتين خان دوست بشه
الی
27 اسفند 89 20:15
ای جان قند عسل چه بانمکه خداحفظش کنه وقت کردی به ما هم یه سر بزن www.kezhvan.niniweblog.com